با کوچ چلچله ها   2010-02-02 17:52:44

می‌شنوی؟ می‌شنوی؟ صدای بال آزادی را میگویم. دارد می‌آید و دارد نزدیک‌می‌شود.
با پرواز چلچله‌ها، با‌آواز گنجشکهای بازگشته از سفرزمستانی می‌آید. آهسته لانه می‌سازد روی سقف ایوانها.
یک پگاه که بیدار می‌شوی، آزادی آن‌جاست، در دستهایت ، در روزهایت، درلابلای شاخه‌ی به جوانه‌نشسته‌ی یاس زردباغچه‌ات. در مهربانی لبخند همسایه‌ات و در تمامی هستی لانه می‌کند. در تمامی هستی‌ات.
حوض را که آب انداختی، آب زلال پاکی، ماهی‌های قرمز بازیگوشت را که رهاکردی در آب خنک تازه، می‌نشینی در آفتاب پنجره‌ات وخیره میشوی به نشانه‌های مهربان خدا که در ابرها جلوه میکند واز پلیدی بدور است و نوید، نوید رهایی، نوید نور میدهد این کوچ ابرها.
و مهر ازفراز کوه، ازفراز عاشقی، و ازفراز ایثار رهسپارشهر نور می‌شود و جان‌های شیفته به آغوش پرمهرت باز می‌گردند و میزبان تویی ای دیار کهن, ای خانه‌ی عشق, ای ایران.
و این آزادی‌است که با کوچ چلچله‌ها در راه‌است.
نوری



ر.پ.  2010-02-02 23:15:33
با سلام
نوری جان بما امید میدهی. امیدوارم حق باتو باشد.


جودي آبوت  2010-02-03 05:45:47
واي خدا يعني ميشه همه جا پر از صلح و آرامش بشه ؟!


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات